آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تَکاپو، تَک و دُو برای مِثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
مرکّب از: بر + و + رو، جمال. (یادداشت دهخدا)، زیبایی ظاهر. بهر و رو. - بر و رویی داشتن، جمیل و صاحب جمال بودن: دختری را که بر و رویی داشت برای پسرش گرفت. (یادداشت دهخدا) ، بر آفتاب، رو به آفتاب
مُرَکَّب اَز: بر + و + رو، جمال. (یادداشت دهخدا)، زیبایی ظاهر. بهر و رو. - بر و رویی داشتن، جمیل و صاحب جمال بودن: دختری را که بر و رویی داشت برای پسرش گرفت. (یادداشت دهخدا) ، برِ آفتاب، رو به آفتاب
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن: ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند. بابافغانی شیرازی (از آنندراج). رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن: ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند. بابافغانی شیرازی (از آنندراج). رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)