جدول جو
جدول جو

معنی رک و رو - جستجوی لغت در جدول جو

رک و رو
رفت و آمد، آمد و شد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ و رو
تصویر رنگ و رو
کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و روی، رنگ رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
از قبیل تقابل است، مواجهه، تصاریف: دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ رُ رو)
مرکّب از: بر + و + رو، جمال. (یادداشت دهخدا)، زیبایی ظاهر. بهر و رو.
- بر و رویی داشتن، جمیل و صاحب جمال بودن: دختری را که بر و رویی داشت برای پسرش گرفت. (یادداشت دهخدا) ، بر آفتاب، رو به آفتاب
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ رَ جَ / جِ کَ دَ)
رفت و روی. رفت و روب. رجوع به رفت و روی شود، جاروب. (ناظم الاطباء) ، خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصاله و الخمامه، رفت و روی خرمن. (یادداشت مؤلف) ، جاروب کردن. (از ناظم الاطباء). رفت و روب. جاروب کردن. پاکیزه کردن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
- رفت و رو کردن، جاروب کردن. پاکیزه کردن. رفتن. روبیدن:
ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم
ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند.
بابافغانی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به رفت و روب و رفت و روی شود، غارت کردن را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ)
لون و ظاهر چیزی. لون و نمای چیزی.
- رنگ ورورفته، چیزی که لون و نما و ظاهر آن از حالت اصلی بگردیده باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کُ دُ)
یکی به دو. (یادداشت مؤلف). رجوع به یکی به دو شود.
- یک و دو کردن، یکی با دو کردن. رجوع به ترکیب یکی با دو کردن در ذیل یکی با دو شود
لغت نامه دهخدا
یک ودو، سخن وگفتگوی بی معنی یا یک (و) دوکردن، گفتگوی بی معنی کردن و بی جاحرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
آمد و رفت
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد و ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به اندازه ی کفایت به انجام رساندن، آت و آشغال
فرهنگ گویش مازندرانی
رک و ریه
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
به راه افتادن کودک
فرهنگ گویش مازندرانی